پس از اجارهی آتلیه مجتبی رستمی به فکر ایجاد تغییراتی در فضای شخصی خود افتاده
بود از این رو ویترین و فضای اصلی را از هم جدا کرد، به عبارتی یک دکور مناسب طراحی کرد تا
کمی از حالت سادگی خارج شود. وی دو دلیل برای انجام این کار داشت، مورد اول ایجاد یک فضای
امن که به دور از هیاهو و دور از دیدگان مسافران مناسب برای نقاشی کردن بود و دلیل دوم هنرجویان
بهتر بتوانند یاد بگیرند و کار کنند. بعد از انجام دکور هنرمند آثار انتخابی و مورد نظر خود را بر روی
ویترین گالری نصب کرد. سپس یک متن با عنوان اینکه در این آتلیه شاگرد پذیرفته میشود آماده کرد و
اسم گالری خود را نیز بهشت گذاشت.

متن مربوط به خاطرات مجنبی رستمی و برگرفته از زندگی نامه ایشان می باشد
اتفاقات متعددی در آن دوران در آتلیه بهشت برای او افتاد، از جمله این وقایع پیش آمده هم فروش آثار
پرتره با مداد رنگی که از نمایشگاههای قبل برای هنرمند مانده بود و آموزش به روش رنگ روغن از
دیگر تفاقات مهم آن دوران بهحساب میآمد. تقریبا هر روز بعد از تدریس در مدرسه به سرعت
خودرا به آتلیه بهشت که واقع در متروی شهید بهشتی بود میرساند و تا ساعت 10 شب در آنجا مشغول
به کار و تدریس بود.
مورد بعدی که نمیتوان از آن چشم پوشی کرد آثاری بود که رفتهرفته با گذر زمان آماده میشدند و
در روش اجرایی یک شکل خاص به خود میگرفتند. در واقع ابتدای شکلگیری تکنیک بلست از این
دوران شروع شد و تا امروز ادامه پیدا کردهاست تا جاییکه یک نوع امضا شخصی برای هنرمند
محسوب میشود. در این میان به دلیل رفتوآمد دانش آموزان با مترو، بعضی از آنها برای انجام
تکالیف هنری خود به مجتبی رستمی در گالری بهشت مراجعه میکردند و وی با اشتیاق تمام در این
مورد به آنها یاری میرساند.
از دیگر موارد پیشآمده در آن دوران مراجعه مردم به گالری هنرمند بود که هنگام عبور از آن محیط
به ویترین گالری نگاه میکردند به نوعی گالری بهشت راهروی مترو شهید بهشتی را مزین کرده بود.
در این میان یکی از کارگران شهرداری هر روز در هنگام برگشت به خانه مقابل ویترین و آثار هنرمند
میایستاد و به آنها نگاه میکرد. یک بار هم قیمت یکی از آثار را از او پرسید. بعد از مدتی مجتبی
رستمی تغییری در آثار پشت ویترین ایجاد کرد و بعضی از آنها را جابجا کرد. همین اتفاق سبب شد
شخصی که پیشتر در مقابل آثار میایستاد، هنگام عبور از آن محیط در مقابل ویترین قرار گرفت و
ناگهان سراسیمه به سمت هنرمند در داخل آتلیه

خاطرات هنری مجتبی رستمی
رفت و از او پرسید نقاشی های پشت ویترین فروخته شدهاند؟
مجتبی رستمی با آرامش کارگر شهرداری را به داخل آتلیه دعوت کرد و از او پرسید، کدام نقاشی را
میگویید؟
او با استرس تمام پاسخ داد همان که یک سبد گل بود. آن را فروخته اید؟
هنرمند در جواب اثر را به ایشان نشان داد و در همان لحظه شخص نفس راحتی کشید که همین امر
باعث کنجکاوی نقاش شد تا از او بپرسد چه شدهاست؟
کارگر شهرداری که یک رفتگر ساده بود پاسخ داد من از 2 الی 3 ماه پیش که این اثر را پشت ویترین
دیدم از آن خوشم آمد و بعد از اینکه قیمت آن را از شما پرسیدم متوجه شدم که باید برای خرید آن
پولهایم را جمع کنم.
در همان لحظه مجتبی رستمی وقتی این علاقه و اشتیاق را دید وبا توجه به اینکه براین اعتقاد بود هر
فردی اگر به تابلویی علاقه داشتهباشد، ناخواسته یا خودخواسته آن چیز برای او میشود، پس چه بهتر
که اثر به شخص داده شود و به او گفت این اثر به عنوان هدیه تقدیم به شما، اما او نپذیرفت و گفت شما
برای کشیدن این آثار زحمت کشیدهاید و با توجه به اینکه اثر هنری قیمت ندارد و نباید دربارهی قیمت
آن با هنرمندش صحبت کرد، من تنها خواهشی که دارم این هست؛ اثر را برای من کنار بگذارید تا من
پول کامل را بیاورم و آن را خریداری کنم. هنرمند در ادامه به خریدار اثر گفت هرچقدر که تا الان جمع
کردهایید را برای خرید این نقاشی پرداخت کنید و مابقی آن را به عنوان تخفیف از طرف من در نظر
بگیرید. همین باعث خوشحالی خریدار شد و تابلو را خریداری کرد و بعد از بسته بندی، آن را با خود
برد. این اتفاق یک درس بزرگ برای هنرمند به حساب میآمد، انسانهای بزرگ قدر هنر را به این
شکل میدانند و این اتفاق برای او بسیار قابل احترام و با ارزش بود.